به نام خدا
با شروع انقلاب صنعتي در قرن هجدهم در اروپا ، رفته رفته كارخانجات صنعتي شروع به پيدايش و رشد نمودند. اين كارخانه ها براي توليد، نياز به تعداد زيادي كارگر و كارمند داشتند. در ابتداي قرن هجدهم، اين نيرو به نام نيروي كار يا work force شناخته مي شد. وظيفه اين نيرو، كار در شرايط بسيار سخت و با دستمزد هاي كم در كارخانجات جديد بود. براي كنترل اين نيروها، بخش اداري در كارخانجات به وجود آمد و صنايع به استخدام كارمند و كارشناس اداري اقدام مي كردند تا آمار ورود و خروج و ساعت كاري پرسنل را كنترل كنند. در آن زمان، كارفرمايان نيروي كار را تا زمانيكه توان كار كردن داشت استفاده مي كردند و پس از مسن شدن اين نيرو اقدام به اخراج وي و جايگزيني با نيروي جديد مي كردند. روشي كه در بسياري از شركتهاي ايراني ادامه دارد.
در آن ايام، مقدار توليد همواره كمتر از مصرف بود و كارخانجات هر چه توليد مي كردند و با هر كيفيتي مي توانستند به بازار عرضه كنند. در ابتداي قرن بيستم، اين فضا عوض شد. جنبشهاي كارگري و اجتماعي جديدي در جهان شكل گرفت كه خواهان امتيازات بيشتر براي نيروي كار بودند. قوانين كار كم كم بوجود آمدند و بيمه هاي تامين اجتماعي و بازنشستگي شكل گرفت و قانون گذاران به وضع قوانين جديدي براي حقوق كارگران و كارمندان همت گماردند. از آنطرف توليد كارخانجات نيز بسيار بيشتر از ميزان مصرف شد و كارخانجات مجبور به رقابت در زمينه كيفيت و نوآوري شدند. از اينرو بسياري از كارخانجات، نياز خود را به بكارگيري و استخدام كارشناس فروش حرفه اي امري ضروري دانستند. زيرا محصولات به خودي خود به فروش نمي رسيدند و نيازمند شروع تبليغات گسترده و راه اندازي واحد فروش در كارخانجات بود.
نياز به نوآوري و ارايه كيفيت بالا در صنايع فقط از طريق نيروي انساني كارآمد و آموزش ديده ميسر مي شد. شركتهاي پيشرو ديگر به كارمندان خود به عنوان نيروي كار work force نگاه نمي كردند. بلكه اين نيروهاي متخصص بخشي از سرمايه شركت بودند كه بدون اين نيروي ارزشمند، ماشين آلات شركت به تنهايي قادر به ارايه محصولات جديد نبودند. در اواسط قرن بيستم نيروي انساني به عنوان منابع انساني HUMAN RESOURCE مطرح شد و صنايع به بكارگيري مدير منايع انساني در كنار استخدام مدير اداري پرداختند. در اين زمان علاوه بر مفاهيم مربوط به بيمه يا مرخصي و يا ايام تعطيلي، صنايع نسبت به آموزش، ارتقا پرسنل ، بالا بردن بهره وري و ايجاد انگيزه، وساختارهاي پرداخت پاداش اقدام نمودند. اين وظايف در چهارچوب وظايف واحد منابع انساني در سازمان تعريف مي شود.
در انتهاي قرن بيستم و اوايل قرن 21 با پيدايش شركتهاي دانش محور نظير مايكرو سافت،گوگل، اپل و … مفاهيم مربوط به منابع انساني نيز دگرگون شد. واقعيت آن است كه ساختمانها و تجهيزات فيزيكي اين شركتها بخش كوچكي از ارزش اين شركتها است و بخش اصلي ارزش اين شركتهاي دانش محور، مربوط به نيروي انساني بسيار متخصص و خلاق آنهاست. در اين شركتها مفاهيم جديدي در مورد نيروي انساني به نام سرمايه انساني (HUMAN CAPITAL) مطرح شده است. در حقيقت در اين شركتها اين نيروي بسيار خلاق و آموزش ديده است كه باعث پيشرفت سريع اين قبيل شركتها است و شركتها نيز از هيچ اقدامي در جهت درضايتمندي اين پرسنل كوتاهي نمي كنند.
در كشور ما نيز اين مفاهيم به تازگي وارد شده اند. ولي متاسفانه هيچ كاربردي ندارند. در بسياري از سمينارها، مديراني كه هيچ ارزشي براي كاركنان خود قائل نيستند از كلماتي مانند سرمايه انساني (HUMAN CAPITAL) مدام استفاده مي كنند
در حاليكه حداقل حقوق در قوانين كار ما، بسيار پايين تر از خط فقر نسبي و مطلق كشور است، انتظار بهره وري بالا و يا خود شكوفايي نيروي انساني بيشتر شبيه يك رويا است. صنايع ما بيشتر شبيه صنايع قرن 18 اروپا مديريت مي شوند و اگر روزي ديوار تعرفه ها و رانتها و انحصارات در صنايع ما فرو بريزد، اين صنايع حتي چند روز هم در مقابل رقابت با شركتهاي خارجي دوام نخواهند آورد.
مگر آنكه تحول بزرگي در نحوه نگرش جامعه نسبت به نقش واقعي نيروي انساني در عملكرد شركتها به وجود آيد.
منبع: